در بین روایات موجود در عامه کتب معتبر روایى، مواردى وجود دارد که در خلال آنها نوعى جواز به تغییر کلمات قرآن دیده مىشود.اینروایتها مستمسک خوبى شده است تا برخى دشمنان، و بخصوص بعضى از مستشرقان، خطرناکترین حملات خود را متوجه متن و نص قرآن کریم کنند. آن روایات بر ایناند که مىتوان مترادفات قرآن را، مادامى که عذابى به رحمت و یا رحمتى به عذاب مبدّل نشده باشد، تغییر داد.
کوشش نویسنده مقاله، بیان، شرح، تحلیل و تأثیر اینگونه روایات در تاریخ علم قرائت است.لذا در ابتدا فهرست و محتواى مطالب اینروایات خواهد آمد و سپس میزان آسیب زایى این نظریه از قول صبحى صالح، دانشمند بزرگ معاصر اهل سنت، نقل مىشود.آنگاه به این نکته پرداخته خواهد شد که جمله روایات مزبور، بیشتر متوجه فصاحت و بلاغت قرآن -به عنوان یکى از برجستهترین وجوه اعجاز آن-است.بیان قاعده اساسى نبودن مترادف در زبان، گام بعدى است که با ذکر مثالى این قاعده تأکید مىشود.سپس در پایان، موضوع تبدیل صفات به یکدیگر و تأثیر قطعى تغییر معنا به واسطه تغییر صفات در کلام روشن خواهد شد.
از نظر تاریخى، مواجهه شدید پیامبر اکرم(صلى اللّه علیه و آله و سلم)با عبد اللّه بن سعد ابى سرح مىتواند نشانگر میزان خطر عقیده تبدیل مترادفات و دست درازى به ساحت مقدس کلام اللّه مجید باشد.
بررسى رایانهاى قرآن کریم در زمینه دقت اعجابانگیز آفرینش در انتخاب کلمات، به مثابه تیر خلاصى به پیکراعتقاد به جواز تبدیل مترادفات است؛عقیدهاى که صرفا درکتابها ادعا شده و هیچ مسلمانى تاکنون جرأت اجراى آن را نداشته است.
قرآن کریم یکى از دو میراث بزرگ نبوت رسول اکرم(صلى اللّه علیه و آله و سلم)و یکى از دو حلقه واسطه بین خلق و خالق، و دستور نامه هدایت و رستگارى بشر است.
مصحف آسمانى، آبشار زندگىبخش الهى است که از مبدأ قدس ربوبى نازل شده است و بشریت را تا اوج کمال، عروج مىبخشد.قرآن، صداى خداوند در فرا خناى هستى و معجزه جاوید پیامبر بزرگوار اسلام است. جاذبه معنوى، معارف الهى، ابعاد بلاغى و ادبى و قوانین راهگشاى آن، میلیونها فطرت پاک و قلب مستعد را در طول تایخ مجذوب خویش نموده و هزاران انقلاب درونى و برونى و جهاد و نظام و نیرو آفریده است.
قرآن مستقیم ترین راه سعادت انسان است که خداوند متعال ترسیم فرموده، و به دست پیامبر اسلام و اهل بیت آن حضرت(علیهم السلام)، به عنوان مفسّران راستین و راسخان در علم، به جهانیان عرضه داشته و هر کسى در حد توان و تلاش و طهارت خویش از انوار ملکوتى آن بهره گرفته است.
با این وصف طبیعت است که کتاب سعادت انسان، آماج شدیدترین حملات و تهدیدهاى شیطان و شیطان صفتان قرار گیرد.یکى از بابهایى که (به تعبیر برخى روایات«دشمنان خدا») 1 در صددد تخریب متن قرآن برآمدهاند، ایجاد قراءات جدید براى آن و تبدیل کلمات مقدس خدا به کلماتى دیگر بوده است آن هم به بهانه اینکه با این عمل، عذابى به رحمت و رحمتى به عذاب مبدّل نمىشود.
به تعبیر بسیارى از دانشمندان، یکى از جدّىترین حملاتى که به متن و نص قرآن روا داشته شده است، از راه روایاتى بود که نوعى جواز به تغییر متن قرآن در آنها دیده مىشود و سعى ما بر این است که در اینجا به بیان و شرح و تحلیل و تأثیر برخى ازاینروایتها بپردازیم.
درباره این موضوع، روایاتى در معتبر ترین کتب اهل سنت نقل شده است که به بخشى از آنها فهرستوار اشاره مىکنیم.
1.در مسند احمد بن حنبل و تفسیر طبرى از ابى بکر روایت بدین مضمون نقل شده است که:
«أن جبریل(ع)قال یا محمد!أقرأ القرآن على حرف.قال میکائیل.
استزده، حتى بلغ سبعة احرف، قال:کل شاف کاف، ما لم تختم آیة عذاب برحمة، و آیة رحمة بعذاب، نحو قولک:تعال و اقبل و هلم و اذهب و أسرع و عجل.»
«جبرئیل به پیامبر گفت:قرآن را بر یک حرف بخوان و میکائیل گفت: قرآن را بر دو حرف بخوان و سپس افزود که بر سه حرف بخوان و...تا گفت: بر هفت حرف بخوان.پس از آن گفت:اینها همه شافى و کافى هستند، مادامى که آیه عذاب به رحمت یا به عکس تبدیل نگردد.و براى تأکید مطلب نیز مثالى بیان گردید:مثل هلم و تعال و اقبل به معناى بیا.» 1
1.در روایت دیگرى در تفسیر طبرى آمده است:
«قرأ رجل عند عمر فغیر علیه، فقال:لقد قرأت على رسول اللّه فلم یغیر على.فاختصما عند النّبى، فقال:یا رسول اللّه:الم تقرئنى آیة کذا و کذا.قال: بلى.فوقع فى صدر عمر شىء.فعرف النّبى(ص)ذلک فى وجهه، قال فضرب سدره و قال:ابعدا شیطانا، قالها ثلاثا.ثم قال:یا عمر!ان القرآن کله صواب ما لم تجعل رحمة عذابا او عذابا رحمة.» 2
3.سپس در روایت بعدى اضافه مىنماید:«انزل القرآن على سبعة احرف، کلها شاف کاف.» 3
4.از ابو هریره نیز روایات مختلفى دراینباره نقل شده است که از آن جمله به این موارد اشاره مىشود:
«قال ابو هریره:قال رسول اللّه:انزل القرآن على سبعة احرف، علیما حکیما، غفورا رحیما.» 4
5.در روایت دیگرى نیز چنین نقل مىکند:
«ان هذا القرآن انزل على سبعة احرف فاقرؤا و لا حرج و لکن لا تختموا ذکر رحمة بعذاب و لا ذکر عذاب برحمة.» 1
6.همچنین در روایت دیگرى به نقل از ابى بن کعب آمده است:
«لیس منها الا شاف و کاف.ان قلت:سمیعا علیما، عزیزا حکیما، ما لم تختم آیة عذاب برحمة او آیة رحمة بعذاب.» 2
7.باز در مسند احمد، از ابى بن کعب منقول است:
«قرأت آیة و قرأ ابن مسعود خلافها.فأیت النبى، فقلت:ألم تقرئنى آیة کذا و کذا؟ قال:بلى.
فقال ابن مسعود:ألم تقرئنیها کذا و کذا؟
قال:بلى!کلا کما محسن مجمل.
قال:فقلت له، فضرب صدرى، فقال یا ابى بن کعب انى قرأت القرآن، فقیل لى:على حرف او على حرفین، قال:فقال الملک الذى معى:على حرفین:فقلت:على حرفین؟فقال على حرفین او ثلاثة و استمرت المحاورة حتى بلغ سبعة احرف، لیس منها الاشاف کاف.
ان قلت:غفورا رحیما، أو قلت:سمیعا علیما، أو علیما سمیعا، فاللّه کذلک، ما لم تختم آیة عذاب برحمة أو آیة رحمة بعذاب.» 3
8.همچنین از ابن مسعود نقل شده است:
«من قرائت قرّاء را شنیدم و آنان را در قرائت نزدیک به یکدیگر دیدم. شما نیز قرآن را همانطور که آموختید بخوانید و فرقى بین هلم و تعال نیست.» 4
9.ابن مسعود به مردى غیر عرب قرآن مىآموخت که نمىتوانست کلمه«الاثیم»از آیه«ان شجرة زقوم طعام الاثیم»را درست ادا کند و به جاى آن مىگفت:«الیتیم»ابن مسعود به وى گفت به جاى«طعام الاثیم» بگوید«طعام الفاجر».هم او گفته است:مانعى ندارد که در قرآن به جاى «الحکیم»بگوییم«العلیم»، و وى حتى آیه رحمت را به جاى آیه عذاب مىگذاشت! 1
10.باز از او نقل است که کلمه«الیاس»را به«ادریس»تغییر مىداد و به این صورت مىخواند:«سلام على ادریس». 2 از موارد دیگرى که به وى نسبت دادهاند این است که به جاى«او یکون لک بیت من زخرف»، مىخواند:«او یکون لک بیت من ذهب» 3 و به جاى«العهن المنفوش»، قرائت مىکرد:«الصوف المنفوش» 4 و نیز«انى نذرت للرحمان صوما»را به صورت«انى نذرت للرحمن صمنا»مىخواند. 5
11.مشابه موارد فوق را از ابى بن کعب نیز نقل کردهاند.مثلا آمده است که وى«مشوافیه»را در آیه«کلما اضاء لهم مشوافیه»، به صورت«مروافیه»و یا«سعوافیه»مىخواند. 6 نیز معتقد بود فرقى نمىکند«غفورا رحیما» خوانده مىشود یا«سمیعا علیما»و یا«علیما سمیعا»؛مادام که آیه عذابى به آیه رحمت و یا آیه رحمتى به آیه عذاب تبدیل نشود. 7
12.گویند عمر بن خطاب آیه«فاسعوا الى ذکر اللّه»را به صورت«فامضوا الى ذکر اللّه»مىخواند و مالک بن انس آن را درست مىدانست.مالک همچنین«اقوام قیلا»را در آیه«ان ناشئة اللیل هى اشد و طا و اقوم قیلا»، به صورت«اصوب قیلا»قرائت مىکرد.وقتى برخى بر او ایراد کردند، گفت: «اقوم»و«اصوب»و«اهدى»هر سه بر یک معنا است و فرقى ندارد. 1
مطالب فوق، نمونههایى از منقولات و روایاتى است که بخصوص در منابع اهل سنت درباره جواز تبدیل مترادفات وجود دارد.اکنون به بررسى مفاد و نتایج خطرناک حاصل از این قبیل منقولات مىپردازیم.
اینگونه روایات، دستاویزى برا معاندان و دشمنان اسلام، بخصوص براى بسیارى از مستشرقان، شده است تا از طریق تمسّک به آنها به دنبال ضربه زدن به مبانى فکرى اسلام باشند.
در اهمیت موضوع و خطرناک بودن اعتقاد به جواز تبدیل مترادفات در قرآن، دکتر صبحى صالح، دانشمند معاصر اهل سنت، آنجا که بحث در بیان معناى احادیث سبعه احرف است، به مناسبت چنین مىنویسد:
«...از همه اینها خطرناکتر و زیانبارتر، دسته گلى است که بعضى بزرگان مفسّران، البته از روى حسن نیت، به آب دادهاند و راه را براى شبهه پراکنى خاورشناسان و سملمانان سست ایمان باز کردهاند.این مشکل بزرگ از آنجا تکوین یافته است که این عده از دانشمندان گفتهاند:مراد از احرف سبعه، منحصرا، هفت وجه از کلمات مترادف، یعنى در لفظ متفاوت و در معنا یکسان، است.مانند:قبل، هلم، تعال(بیا)؛عجل، اسرع(-بشتاب)؛ انظر، اخر، امهل(فرصت بده).»
وى چنین ادامه مىدهد:
«...شاید ظاهر عبارات تفسیر طبرى، آشکارا این مطلب را برساند.[وقتى که]طبرى به سخن پیغمبر اکرم خطاب به عمر بن خطاب استشهاد مىکند که فرموده است:«یا عمر!ان القرآن کله صواب ما لم تجعل رحمة عذابا، و عذابا رحمة»[اى عمر!همه قرآن-هر طور که بخوانى-درست است، مادامى که رحمتى را به عذاب و عذابى را به رحمت مبدّل نسازى]، با این ترتیب از خاور شناسان چه انتظارى مىتوان داشت جز اینکه این مطلب را دستاویز قرار دهند و مانند کسى که گمشدهاش را پیدا کرده باشد، فریاد بر آورند.»
صبحى صالح دردر مندانه چنین ادامه مىدهد:
«...نظریه قرائت قرآن بر مبناى معانى و مفاهیم آیات و کلمات لا جرم خطرناکترین نظریه در فرهنگ اسلامى بوده است.زیرا متن قرآن را در بست در اختیار هوا و هوس هر کس و نا کسى قرار داده است تا هر طور که دلخواه او است آن را تغییر دهد.» 1
همانطور که اشاره شد، از نظر محققان اندیشمند، تبدیل کلمات قرآن عقیدهاى است فاسد، و ازاینرو قاطبه مسلمانان در طول تاریخ این عقیده را رد کردهاند.زیرا هر کلمهاى در جمله و یا آیه، جایگاه خاص خود را دارد که واژه دیگرى با آن وضع تناسب ندارد، و لو آنکه مترادف آن باشد، چه رسد به کلمهاى غیر مترادف.مثلا به جاى«العلیم الحکیم»نمىتوان«الغفور الرحیم» را گذاشت، زیرا مورد استعمال این دو مختلف است.
همچنین است دیگر کلمات مترادف که هر یک از آنها جایگاه ویژه خود را دارا است و چنانچه متکلّم همه موارد را به دقت رعایت کند، سخن او بدیع خواهد شد؛و از همین جا است که فصیح از غیر فصیح باز شناخته مىشود. قرآن کریم نیز از این جهت در حد اعجاز است و حد تعیین مواضع کلمات متناسب در آن، برتر از محدوده توانایى فصحاى عرب است، و از همین روى آنان در مقابل فصاحت و بلاغت معجزه آساى قرآن خاضع شده و به آن اعتراف کردهاند.
مرحوم آیت اللّه العظمى خوئى دراینباره مىگوید:
«...موضوع جواز تبدیل کلمات قرآن به کلماتى مترادف، موجب ویرانى اساس قرآن است که معجزهاى است ابدى، و دلیلى است بر تمامى بشریت، و هیچ عاقلى در این شک ندارد که اینروش عدم اعتنا به شأن و موقعیت قرآن، و موجب مهجور شدن آن است.آیا براى هیچ عاقلى قابل تصور است که پیامبر اجازه داده باشد که کسى(با تبدیل کلمات آن با مترادفشان به نحوى که عذاب و رحمت به یکدیگر تبدیل نشده باشد)سوره یس را مثلا به این نحو بخواند:
(یس و الذکر العظیم!انک لمن الانبیاء!على طریق سوى!انزال الحمید الکریم!لتخوف قوما ما خوف اسلافهم فهم ساهون!)
آیا هیچ کس چنین تغییر و تبدیلى را در کلمات قرآن تأیید مىکند؟ به راستى که این بهتان است.» 1
علاوه بر آنچه بیان شد، این اصل در بیان علماى اهل ادب و زبان شناسان قطعى است که هیچ دو واژهاى در زبان مترادف نیستند.با بررسى کتب لغت، مشاهده مىکنیم که علماى این فن سعى وافرى داشتهاند تا تفاوتهاى کلمات را از یکدیگر باز شناسند.مثلا ابى هلال عسکرى در کتاب خود کلمات«سؤال، استخبار استفهام»؛«مستقیم، صحیح، صواب»؛«لحن، خطاء، خطا»؛و«علم، معرفت، ادراک، وجدان»را بررسى کرده و تفاوتهاى آنها را روشن نموده است. 1
همچنین زرکشى در کتاب معروفش، البرهان، به بررسى اختلافات معنایى میان این واژهها مىپردازد:«خوف، خشیه»؛«السبیل، الطریق»؛ «جاء، اتى»؛«فعل؛عمل»؛«قعد، جلس»؛«کمل، تم.» 2
در این بحث دانشمندان قدیم لغت شناس و علماى کنونى زبان شناس متفقاند، لذا تفصیل بیشتر ضرورتى ندارد.ولى صرفا به منظور تکمیل سخن، به بررسى یک مثال مىپردازیم.
علاّمه عسکرى در کتاب خودبه طور گستردهاى به بحث لغوى و بلاغى در این زمینه پرداخته و موارد بسیارى را نقد و بررسى نموده است.از جمله در باب تفاوت معانى واژههاى«رقبه»، «عنق»و«جید»، به معناى عمومى «گردن»، مىپردازد و تفاوتهاى ظریف آنها را بیان مىدارد و مبرهن مىسازد که اگر در آیات قرآن یکى به جاى دیگرى به کار رود، آن آیه لطافت و تأثیر مفهومى خود را از دست مىدهد و چه بسا به عبارتى خنده دار مبدّل شود و نقض غرض صورت گیرد.اما متن عبارت:
«...فان الرقبه و العنق و الجید، مثلا، مصداقا واحدا غیر ان الجید یتضمن معنى الحسن، و من ثم یقال:(جید الفتاه)و(جید الغزال)و لا یقال عند وصف حسنهما:ما اجمل عنق الفتاه او ما احسن رقبه الغزال!و الرقبه جزء من الانسان و قد یتضمن معنى الکل فیقال:عتق رقبه.و لا یقال:اعتق جیدا او عنقا.و یتضمن العنق فى ما یتضمن معنى الطول.و من ثم یقال:طویل العنق و مد عنقه و لا یقال مد رقبه او جیده.»
به طور خلاصه یعنى اینکه هرچند این سه واژه از نظر مصداق یکساناند و همه به گردن اشاره مى کنند، ولى تفاوتهاى اساسى نیز با یکدیگر دارند. مثلا واژه«جید»متضمن مفهوم زیبایى است و براى مثال در مصادیقى نظیر گردن آن دختر زیبا و یا آهو به کار مىرود و کلمه«رقبه»متضمن معناى جزئى از(اجزاى)انسان است که بعضا مفهوم کل نیز مىدهد، در حالى که واژه «عنق»همراه خود بار معنایى بلندى را دارد.
علاّمه عسکرى سپس در بیان شرح وجوه بلاغى استعمال کلمه«جید»، درباره همسر ابى لهب در قرآن، چنین مىنگارد:
«...و من ثم ندرک بعض وجوه البلاغة فى قوله تعالى فى ذم ام جمیل زوجة ابى لهب:(فى جیدها حبل من مسد).فانه-تعالى-وصفها بانها جعلت فى جیدها-بدلا من القلادة التى تزین جید الفتاه-حبلا من لیف النخل تحمل به الحطب.اما لا لقائها الشوک فى طریق الرسول، او لقیامها بایقاد نار الفتنة بین رسول اللّه و زوجها ابى لهب عم رسول اللّه.و لا یصح هنا تبدیل لفظ(الجید)ب(العنق)او ب(الرقبه)فانه یفسد بلاغة المعنى فى الکلام، و کذلک یفسد تبدیل(الجید)ب(العنق)و(الرقبه)جمال الایات ذات الوزن الفنى، کما یدرک ذلک بلغاء اللغة العربیة.» 1
در روایات یاد شده، مسئله تبدیل صفات به یکدیگر بکرّات مطرح شده است که با توجه به آنچه گذشت فساد آن نیز کاملا روشن است.هر صفتى در جمله، لا جرم معناى خاص و در نتیجه تأثیر ویژه خود را دارد.این جمله نزد ادبا معروف است و به عنوان یک اصل اساسى بلاغت بیان مىشود که: تقیید الحکم بالوصف یشعر بالعلیة.پس تغییر صفات در آیات الهى، جهت حکم و قصد را در آنها تغییر مىدهد و معناى جدیدى را ایجاد مىکند.
آیا خنده دار نخواهد بود اگر در مقام توبه و انابه به جاى آیه«ربنا تقبل منا انک انت التواب الرحیم»که اشاره به مهربانى و توبه پذیرى خداوند دارد، در مقام عرضه توبه خود به بیان جباریت و انتقام گیرى ذات بارى اشاره کنیم و بگوییم:«ربنا تقبل منا انک انت الجبار ذو انتقام!»؟آیا کلام دور از بلاغت و حتى دور از عقل سالم نخواهد شد؟
دراینباره که هر صفتى معنا و تأثیر خاص خود را دارد، در بین اهل ادب حکایت اصمعى بسیار معروف است و از وى چنین نقل شده است:
«روزى نزد عرب بادیه نشینى خواندم:السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما جزاء بما کسبا نکالا من اللّه و اللّه غفور رحیم.»
عرب گفت:این کلام کیست؟
گفتم:کلام خدا!
اعرابى گفت:این کلام خدا نیست!
پس مجددا توجه کردم و متوجه خطاى خود شدم و آیه را چنین تصحیح نمودم:«السارق...و اللّه عزیز حکیم.»
گفت:حالا صحیح شد، این کلام خدا است.
پرسیدم:آیا قرآن مىخوانى؟
گفت:نه!
پرسیدم:پس از کجا به اشتباه من پى بردى؟
گفت:یا هذا!عز فحکم بقطع، و لو غفر و رحم، لما قطع.(از روى عزّت، حکم به قطع دست سارق داد و اگر قرار بود به غفران و رحمت خود اشاره مىفرمود، دیگر دستور قطع دست جایى نداشت.)» 1
باید تأکید کرد که این قاعده اختصاص به زبان عربى و یا قرآن کریم ندارد، بلکه در هر زبانى صادق است.زیرا واقعا و اصلا ترادف و تکرار در لفظ نیست و همه مترادفات در واقع با یکدیگر تفاوت معنایى، دیدگاهى و مکانى و شرایط استعمال دارند.
مثلا تفاوت است بین اینکه به کسى بگویید:تو از جانداران هستى، با آنکه به او بگویید:تو از جانواران هستى!زیرا بار معنایى جاندار و جانور متفاوت است؛همینطور است تفاوت معنى بشر، آدم و انسان با یکدیگر و نظایر اینها.
البته قرآن با آن ادبیات متعالى، جایگاه ویژه خود را دارد، با ریزه کارىهاى خاص خود که کلمات در آن، با وجود تغییرات، بدقت انتخاب شده است و در آن حتى کلمات عادى نیز با معانى عادى نیستند، چه رسد که حاوى لفظ مکرّر یا معناى تکرارى باشد، یا اصلا بتوان در آن وارد کرد.تنها مراجعهاى به کتابهاى وجوه قرآن کافى است تا بسیارى از این قبیل مسائل را روشن سازد.
عبد اللّه بن سعد، در ابتداى بعثت، از کتّاب وحى بود ولى به سبب تبدیل در قرآن، بى آنکه رحمتى را به عذاب و یا عذابى را به رحمت تبدیل کند!پیامبر اکرم(صلى اللّه علیه و آبه و سلّم)او را مهدور الدم شناخت.
در کتاب پژوهشى در تاریخ قرآن دراینباره آمده که علاّمه مجلسى درباره عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح نقل کرده است:
...از قس(که گویا قس بن ساعده باشد)نقل شده است که آیه«و من اظلم ممن افترى على اللّه کذبا او قال اوحى الى و لم یوح الیه شیىء ء من قال سانزل مثل ما انزل اللّه»در شأن عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح، برادر رضاعى عثمان، نازل گردید.عبد اللّه از جمله کسانى بود که وارد مدینه شد و اسلام آورد و چون داراى خط خوشى بود در عداد کتّاب وحى قرار گرفت.
سپس مجلسى به نقل از صدوق مىنویسد:
...در مورد معاویه امر بر مردم مشتبه شد، چرا که وى را کاتب وحى مىشناختند ویل این سمت حاکى از هیچگونه فضیلتى براى شخص نیست.زیرا معاویه از این لحاظ با عبد اللّه بن سعد ابى سرح تفاوتى ندارد، یعنى در عین حال که این دو داراى سمت کتابت وحى بودهاند، از منافقین زمان پیغمبر به شمار مىرفتند.چون عبد اللّه بن سعد کسى بود که مىگفت:«سانزل مثل ما انزل اللّه».او وحى را تحریف مىکرد، به این معنى که پیغمبر(ص)به او مى فرمود، بنویس:«و اللّه غفور رحیم»، ولى او مىنوشت:«و اللّه عزیز حکیم»، و یا پیامبر به وى دستور مىداد که بنویسد«و اللّه عزیز حکیم»، ولى او مىنوشت:«و اللّه علیم حکیم».رسول خدا(ص)چون مىدانست عبد اللّه سخن او را تحریف مىکند، مىفرمود:«هو واحد»، یعنى او یکى است و تفاوتى ایجاد نمىکند.لذا عبد اللّه به مردم مىگفت: محمد نمىداند چه مىگوید!او چیزى مىگوید و من چیز دیگرى مىنویسم، ولى در عین حال به من مىگوید«هو واحد، هو واحد».اگر گفته او با نوشته من یکى باشد، من هم مىتوانم همانند آیاتى که خداوند نازل مىکند نازل سازم.به همین جهت خداوند متعال پیامبر خود را آگاه ساخت و آیه«و من اظلم ممن افترى..»را در توبیخ عبد اللّه نازل گردانید.
آنگاه که عبد اللّه از نزول این آیه نسبت به کار خود آگاهى یافت، متوارى شد و پیامبر را هجو مىکرد.رسول خدا پس از آن فرمود:هر که عبد اللّه بن سعد را بیابد، اگرچه به پرده کعبه چنگ زده باشد، او را بکشد. یعنى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)با چنین فرمانى عبد اللّه را مهدور الدم ساخت. 1
در جهت تأکید موضوع، نقل روایتى از اصول کافى مىتواند تکان دهنده باشد؛پیامبر دعایى به براء بن عازب آموخت که در آن دعا آمده بود:«و نبیک الذى ارسلت».وى این جمله را به«رسولک الذى ارسلت»تغییر داد، و پیامبر به او فرمود:رسول را به جاى نبى مگذار.بنابراین مىتوان نتیجه گرفت که اگر درباره دعا اینچنین است، چه گونه مىتوان در باب قرآن، که کلام نازل از سوى خدا و سختى همیشگى و جاوید است، غیر از این عمل کرد؟ 2
با آنچه که متخصصان علوم رایانه در باب نظم و توازن کلمات قرآنى و عبارات آن کشف کردهاند، عظمت کلام الهى بیشازپیش چهرهنمایى نموده است که مىتواند به مثابه خط بطلانى بر اعتقاد به جواز تبدیل مترادفات در این کتاب عظیم تلقّى شود.
در اینجا اشاره به برخى موارد از توازن الفاظ و کلمات در قرآن کریم، خالى از لطف نیست:
الدنیا و الاخره/15 مورد؛
الملائکه و الشیطان/88 مورد؛
نفع و ضرر/88 مورد؛
الحیاة و الموت للحق/145 مورد؛
حیا و میتا/5 مورد؛
السیئات و الصالحات/180 مورد؛
نفع و ضرر/10 مورد؛
الصبر و الشدة/103 مورد؛
الهدى و الرحمة/79 مورد؛
عقل و نور/49 مورد؛
بعث و صراط/45 مورد؛
محبة و طاعة/83 مورد؛
شریعت و روح القدس و محمد(ص)و ملکوت/4 مورد؛
اسباط موسى و حواریون عیسى/5 مورد؛
جزاء/117 مورد؛ولى مغفرة/351مورد(یعنى سه برابر)؛
عسر/12 مورد؛و یسر/36مورد(یعنى 3 برابر)؛
شهر/12 مورد؛و یوم/365 مورد.
با دیدن این نظم عجیب در قرآن، باید با کلام خود قرآن اعتراف کرد که:
«اللّه الذى انزل الکتاب بالحق و المیزان»(شورى/17)
آیا باوجوداین توازن حیرت آور، دیگر جایى براى اظهار نظر در جواز تبدیل مترادفات باقى مىماند؟ 1
قرآن، مظلومتر از شعر شاعران آیا تا به حال شنیده و یا دیده شده که متنى ادبى از یک ادیب و یا شعر یک شاعر را افراد به سلیقه خود و تنها با این قید که مثلا مدح به ذم و ذم به مدح تبدیل نشود، دستخوش تغییر و تحریف و تعویض کلمات نمایند!
چه بسیار عمرها و سرمایهها که محققان و اندیشمندان براى پیدا کردن نسخههاى اصلى یک اثر، که تفاوت مختصرى با نسخههاى بدل دارد، صرف مىکنند تا به نص اصلى متون دست یابند.وقتى که شأن بشر در متون ادبىاش چنین است، پس چه گونه باید با کلام الهى برخورد نمود؟ چه گونه مىتوان به خود اجازه داد کلامى را در همه ابعادش موزون و متناسب است، به دلخواد تغییر دهیم!؟پیامبرى که درباره او آمده است: «انا افصح من نطق بالضاد.»چه گونه از یک ادیب دیده مىشود که اجازه تبدیل مترادفات را صادر نماید؟!آن هم در کلامى که حتى حروفش نیز موزون و متقارن است.
متأسفانه روایات عجیب تبدیل مترادفات در کتب صحاح آمده است!کتبى که اکثر مسلمین معتقدند تمامى روایاتش صحیح است!روایاتى که در جعلى بودنشان شکى نیست؛زیرا تا به حال هیچ کس نیامده و، به تعبیر مرحوم آیت اللّه العظمى خوئى، به خود اجازه نداده است که سوره یاس را چنین بخواند:
«یس و الذکر العظیم!انک لمن الانبیاء!على طریق سوى!انزال الحمید الکریم!لتخوف قوما ما خوف اسلافهم فهم ساهون!»
هر مسلمانى که بشنود سوره یس چنین خوانده شد حاضر است جان خود را فدا کند و در مقابل این تحریف بایستد.هیچ مسلمانى، قائل به چنان کلماتى را مسلمان نمىداند، حتى مسلمانى که معتقدند تمامى روایات صحاح، صحیح است!
القرآن الکریم.1369 ه.ش.بنیاد نشر قرآن.
على بن ابى طالب(ع)، 1408 ه.ق.نهج البلاغة.مؤسسة النشر الاسلامى.
آرام، احمد.1330 ه.ش.لغتهاى قرآن مجید.مطبع ابن زیدون بدمشق.
آل عصفور، محسن.1368 ه.ش.اتحاف الفقهاء فى تحقیق مسألة اختلاف القراءات و القراء.قم:مکتبة العزیزى.
آئینه وند، صادق.1372 ه.ش.پژوهشهائى در تاریخ و ادب.تهران:اطلاعات.
ابن حنبل، احمد بن محمد.المسند.بیروت:المکتب الاسلامى-دار صادر.
ابن ماجه، محمد بن یزید.1395 ه.ق.سنن.بیروت:دار احیاء التراث العربى.
ابو داود، سلیمان بن اشعث.سنن ابى داود.دار احیاء السنة النبویة.
بخارى، محمد بن اسماعلى.1300 ه.ق.فتح البارى بشرح صحیح الامام ابى عبد اللّه محمد بن اسماعیل البخارى.بیروت:بى جا.
هم او.بى تا.عمدة القارى؛شرح صحیح البخارى.بیروت:دار احیاء التراث العربى.
هم او.1401 ه.ق.صحیح البخارى.بیروت:دار احیاء التراث العربى.
برازش، علیرضا.1408 ه.ق.المعجم المفهوس لالفاظ الاصول من الکافى.تهران: سازمان تبلیغات اسلامى.
هم او.1373 ه.ش.المعجم المفهوس لالفاظ احادیث الکتب الاربعة(الکافى، من لا یحضره الفقیه، التهذیب، الاستبصار).تهران:احیاء کتاب.
هم او.1373 ه.ش.المعجم المفهوس لالفاظ احادیث مستدرک الوسائل.قم:انصاریان. بلاغى، محمد جواد.بى تا.آلاء الرحمن فى التفسیر القرآن.تهران:مطبعة العرفان.
ترمذى، محمد بن عیسى.1357 ه.ق.الجامع الصحیح و هو سنن الترمذى.بیروت: دار احیاء التراث العربى.
جرجانى، عبد القاهرین عبد الرحمن.1368 ه.ش.دلایل اعجاز فى القرآن.تهران:مؤسسة چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى.
حجتى، محمد باقر.1365 ه.ش.اسباب النزول، تهران:وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ و انتشارات.
هم او.1374 ه.ش.پژوهشى در تاریخ قرآن.تهران:دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
حسینى، سیّد حسین.1370 ه.ش.هفده گفتار در علوم قرآنى.تهران:بدر.
خلیفه، رشاد.1365 ه.ش.اعجاز قرآن، تحلیل آمارى حروف مقطعه.شیراز:انتشارات دانشگاه شیراز.
خوئى، ابو القاسم.1362 ه.ش.بیان در علوم و مسائل کلى قرآن.قم:مجمع ذخائر اسلامى.
دایرة المعارف بزرگ اسلامى.1367 ه.ش.زیر نظر کاظم موسوى بجنوردى.(مجلدات مختلف).تهران:انتشارات مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامى.
رامیار، محمود.1362 ه.ش.تاریخ قرآن.تهران:امیر کبیر.
زرکشى، محمد بن عبد اللّه.1391 ه.ق.البرهان فى علوم القرآن.بیروت:دار المعرفه.
زنجانى، ابو عبد اللّه.1387 ه.ق.تاریخ القرآن، کتاب و جیز یبحث عن سیرة النبى الاکرم، و القرآن الکریم، و الادوار التى مرتبة من حیث کتابته و جمعه و ترتیبه و ترجمته الى سائر اللغات و مصدر.تهران:صدر.
سیوطى، عبد الرحمن بن ابى بکر.1373 ه.ش.الاتقان فى علوم القرآن.الشریف الرضى، بیدار عزیزى.
هم او.1362 ه.ش.ریشه یابى واژهها در قرآن.تهران:شرکت سهامى انتشار.
صالح، صبحى.1370 ه.ش.فرهنگ نهج البلاغه.تهران:اسلامى.
هم او.1361 ه.ش.مباحثى در علوم قرآن.تهران:بنیاد علوم اسلامى.
صدر الدین، علیرضا.1369 ه.ش.واژهشناسى در قرآن.تهران:رسا.
طباطبائى، محمد حسین.1361 ه.ش.قرآن در اسلام.تهران:دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
طبرسى، فضل بن حسین.بى تا.ترجمه تفسیر مجمع البیان.تهران:فراهانى.
هم او.1403 ه.ق.مجمع البیان فى تفسیر القرآن.قم:منشورات مکتبة آیة اللّه مرعشى النجفى.
طبرى، محمد بن جریر، 1373 ه.ق.جامع البیان فى تفسیر القرآن.قاهره:مصطفى البابى الحلبى.
طوسى، محمد بن حسن.1383 ه.ق.التبیان فى التفسیر القرآن.بیروت:دار احیاء التراث العربى.
عسکرى، مرتضى.1416 ه.ق.القرآن الکریم و روایات المدرستین.مجمع العلمى الاسلامى.
عبد الباقى، محمد فؤاد.1373 ه.ش.المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم.تهران:نشر پرتو.
فضلى، عبد الهادى.1373 ه.ش.مقدمهاى بر تاریخ قراءات قرآن کریم.قم:اسوه.
فرشى بنایى، على اکبر.1367 ه.ش.قاموس قرآن.تهران:دار الکتب الاسلامیة.
کلینى، محمد بن یعقوب.1364 ه.ش.اصول کافى.بنیاد رسالت.
کمالى دزفولى، على.1370 ه.ش.شناخت قرآن.قم:اسوه.
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى.1983 م.بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار.بیروت:دار احیاة التراث العربى.
مسلم بن حجاج.بى تا.الجامع الصحیح المسمى صحیح مسلم.بیروت:دار المعرفه.
مصطفوى تبریزى، حسن.1365 ه.ش.التحقیق فى کلمات القرآن الکریم؛یبحث عن الاصل الواحد فى کل کلمة من اقرآن و تطبیقه على موارد استعمالها.طهران:وزارة الارشاد اسلامى، الدائرة العامة للنشر و الاعلام.
مظلومى، رجبعلى.1360 ه.ش.پژوهشى پیرامون آخرین کتاب الهى.تهران:نشر آفاق. معرفت، محمد هادى.1371 ه.ش.آموزش علوم قرآن.تهران:سازمان تبلیغات اسلامى، شرکت چاپ و نشر بین الملل.
النسائى، احمد بن على.1348 ه.ق.سنن النسائى.بیروت:دار الفکر.
نوفل، عبد الرزاق.1362 ه.ش.اعجاز عددى در قرآن کریم.تهران:نشر ناشر.
(1).فضیل بن یسار قال:قلت لأبى عبد اللّه علیه السلام:ان الناس یقولون:ان القرآن نزل على سبعه أحرف، فقال:«کذبوا ععداء اللّه و لکنه نزل على حرف واحد من عند الواحد.»(فضیل بن یسار گوید: به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:مردم مىگویند قرآن بر هفت نازل شده است. حضرتش فرمود:«دشمنان خدا دروغ مىگویند.قرآن بر یک حرف نازل شده و انزال کننده آن هم یکى است.»)(اصول کافى، ج 2، ص 630، حدیث 13، «فضل القرآن»، باب النوادر.)
(1).مسند احمد بن حنبل، ج 5، صص 41 و 50؛جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 14.
(2).جامع البیان، ج 1، صص 10-11.
(3).همان جا.
(4).مسند احمد، ج 2، ص 332؛جامع البیان، ج 1، ص 9.
(1).جامع البیان، ج 1، ص 15.
(2).سنن ابى داود، ج 2، ص 76، حدیث 1448.
(3).مسند احمد، ج 5، ص 124.
(4).آموزش علوم قرآن، ص 112.(به نقل از:معجم الادباء، ج 4، ص 193، شماره 33.)
(1).همان.(به نقل از:تفسیر رازى، ج 2، ص 213.)
(2).جامع البیان، ج 23، ص 96.
(3).همان جا.
(4).آموزش علوم قرآن، ص 112.(به نقل از:تأویل مشکل القرآن، ص 19.)
(5).همان.(به نقل از:تذکرة الحافظ.ج 1، ص 340.)
(6).الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 47.
(7).مقدمه تفسیر شبر، به قلم علاّمه بلاغى، ص 20.(به نقل از:کنز العمال.)
(1).پژوهشى پیرامون آخرین کتاب الهى، ص 78.
(1).مباحثى در علوم قرآن، ص 167.
(1).بیان در علوم و مسائل کلى قرآن، صص 197-198.
(1).الفروق اللغویة، بابهاى ثانى و رابع.
(2).البرهان فى علوم القرآن، ج 1، صص 78-86.
(1).القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج 2، ص 153.
(1).همان.(به نقل از:تحفة الاحباب محدث قمى، ص 202.)
(1).پژوهشى در تاریخ قرآن، ص 206.(به نقل از:بحار الانوار، ج 10، ص 10، چاپ سنگى.)
(2).اصول کافى، ج 2، ص 630.(نقل شده از:تمهید، ج 2، ص 114.)
(1).القرآن الکریم و روایات المدستین، ج 2، ص 153.